۱۳۹۲ اردیبهشت ۱۳, جمعه

او و آن ,آسمون و لکه هاش

روی چمن های پارک نشسته بودن,حرفهایی میزدن که نا آشنا بود.حرفهایی که کسی نمیشنید.حرفهایی که کسی قدرت شنیدنشو نداشت.انگار که فرکانس صداهاشون خارج از محدوده ی شنوایی بقیه آدما بود.مدام در گوش هم پچ پچ میکردنو میخندیدن,صورتشون گل انداخته بود.هر چند کلمه ای که حرف میزدن , بر میگشتنو به هم نگاه میکردن,انگار که منتظر عکس العمل خاصی باشن از هم دیگه.اوج رضایتو خوشحالی تو صورتشون میدرخشید...
خودش رو کج کرد,پاهای اون رو صاف کرد,سرشو گذاشت روی پاهاش , و پاهای خودشو جمع کردو گذاشت روی زمین.
بالا رو نگاه کرد,آسمون بود,سفید,یعنی سفید که نه,آبی بود با لکه های کوچولوی  سفید.لکه هاشم خوشگلش کرده بود.انگار اونا هم باهم دوستن.یه کم بالاترو نگاه کرد,ازین زاویه تا حالا ندیده بودش.پسری رو دید که یه کم ته ریش داشت,صورتش از گرما سوخته بود,بینیش ازینجا که نگاه میکرد بزرگ بود ولی خوشگل ترین بینی یه دنیا بود! حرارت بدنش زیاد بود اینو از پاهاش داشت حس میکرد که زیر سرش بود. با اینکه پاهاشون خواب رفته بود ولی دلشون نمیخواست تغییری کنه این حالت..
سوال هایی با فرکانس خیلی خیلی پایین شروع شد,رنگها عوض میشدن,لکه های سفید دوستیشونو بیشتر ثابت میکردن,آدمها رد میشدن ولی دنیا اینجا , تو بغل این دوتا وایساده بود!دوربین با شعاع 45 درجه بادور 360درجه , دور این دوتا پسر میچرخید . دنیا همین مساحت بود! همین دوتا.همین دوتا پسر!
از بالا, گلوی اونو فشار میداد و الکی میخندید . دوست داشت سر به سرش بذاره. آستین تی شرتهاشون که بالا میرفت ,اختلاف رنگ رو میتونستی روی بازوهاشون ببینی,معلوم بود مال یکی دوبار زیر آفتاب بودن نبود,جفتشون یه رنگ بودن , مطمئنم همشو با همدیگه بودن!
از سر جاشون بلند شدن,هنوزم میخندیدن,به نوبت همدیگرو واسه چمنایی که چسبیده بود تکوندنو رفتن.

۱۳۹۲ فروردین ۳۱, شنبه

1:31 AM

سلام

عاشق همه مسلما نیستم ولی دوست دارم کمکشون کنم
وقتی ناراحتن پیششون باشم
وقتی تنهان الکی شوخی کنم حرفای امیدوار کننده بزنم,مسخره بازی در بیارم بلکه غم و دردشونو فراموش کنن.
همه عادت کردن
وقتی دلشون میگیره
وقتی بیکسن
ولی یه بارم ازم نپرسیدن  :
اصلا توام دلت میگیره؟؟!!
انقدر مواظبم با حرفام کسیو نرنجونم.ناراحتش نکنم
ولی انگار بقیه اصلااا اینجوری نیستن
دیگه حالم ازین جو امام علی گرفتن بهم میخوره!
پس خودم چی؟

۱۳۹۲ فروردین ۲۷, سه‌شنبه

! ASHEGHAMEH ! AREH

خدایا ممنونم بخاطر اینکه منو آفریدی با اینکه تفاوتمو میدونستی
خدایا ممنونم که سخت ترین امتحانو واسه منو هم حسهام گذاشتی
خدایا ازت ممنونم که طعم واقعی تنهایی و غریبگی رو به ما نشون میدی تا اون روز خوبی که اومد قدرشو بدونیم
خدایا نه نماز درست حسابی خوندم نه روزه گرفتم نه کارای دیگه کردم ,با پرویی تمام همیشه وقتی دلم گرفته نشستم بات صحبت کردم توام فکر کنم گوش میدادی !
خدایا ممنونم
خدایا ممنونم ازت بخاطر اینکه این محدودیتی که واسه ی من درست کردی باعث بیراهه رفتنم نشده هنوز.
خدایا ممنونم ازت که متفاوت منو آفریدی!
متفاوت بودنو دوست دارم به شرطی که توام باهام متفاوت باشی.
ودر آخر..
خدایا به من شهامتی بده تا بپذیرم اونچیزی رو که نمیتونم تغییر بدم وقدرتی که تغییر بدم اونچیزیو که میتونم


بلندم کن رفیق ...








--- خیلی ها معتقد نیستن به خیلی چیزا,قبول.
---خیلی ها یه کم معتقدن به خیلی چیزا,قبول
---خیلی ها جونشونه و اون چیزا,بازم قبول
---مذهب و دین یه چیز شخصیه دلیلی نداره هیچکدوم از سه دسته ی بالا بد باشن یا تو برخورد باهاشون فرقی بذاریم :-) این هم جزء تفاوتهای ماهاست.


۱۳۹۲ فروردین ۱۸, یکشنبه

18 دهم فروردین

سلام
 از دیروز دانشگاها شروع شد بلاخره
کلا عید جالبی نبود دروغ چرا! ؟ امیدوارم واسه شما خوب بوده باشه :-)
 دیگه هم ترمیام که میان میگن سربازیو چیکار کنیم؟ چند واحد داری؟ طراحی اجزا پاس نکردی هنوز؟
اووه حالا حالا هم مهمون هستی؟ , دوس دارم بپرم خفشون کنم :-D
والا اینا همه حرف ! میتونین بجا این سوالا بگین : بریم سلف؟ آهنگای باحالمونو بولوتوث کنیم.
,مسخره بازی! والا! آخه چقد درس؟ :-))
اکالیپتوسای دانشگاهو زیاد کردن, بارون که میاد ,یه کوچو بادم باش بیاد دیگه هیچی! مستت میکنه , فقط دوست داری بشینی نفس عمیق بکشی! کلاسو اینا هم سمبل! امروز دقیقا همین جوری شد ولی خب از سمبل خبری نبود:-D
ناسلامتی ترم هشتیم B-)

راستی,امسال نشستم تصمیمامو نوشتم. یعنی کارایی که میخوام انجام بدم امسال,خیلی خوبه آدم هدف داشته باشه,البته نه یه برگه A4!
از من کلش شد پشت یه کارت ویزیت !
میخوام سال دیگه بیام همینجا بگم همشو انجام دادم!
هنوزم دیر نشده تازه 18 دهمه!شما هم یه کارت ویزیت بردارین پشتش هدفای امسالتونو بنویسینو بچسبونین به میز یا کمدتون یا هر جای دیگه که توی چشم باشه.
همین دیگه! تموم شد ,
پست الکی ای بود,میدونم  :-)
 همش که غر و نق نباید باشه!








۱۳۹۱ اسفند ۲۲, سه‌شنبه

یکشنبه 8 صبح

سلام
امروز صبح یعنی یکشنبه ساعت8 بیدار شدم گفتم برم یونی ,نرم یونی؟ بر خلاف بقیه روزا گفتم میرم!!!
یعنی چی که اینقدر بی حال و نا امید باشم عین این 9000 تا دانشجو مثل آدم میرم سر کلاسم!
اومدم خونه ظهر دیدم همه ظرفها تو سینک جمع شدن. گفتم بشورم؟نشورم؟بر خلاف بقیه روزا گفتم میشورم!!!
ظرفا که تموم شد دیدم مامان نیومده هنوز,ناهار هم بیچاره وقت نکرده درست کنه.گفتم درست کنم؟درست نکنم؟بر خلاف بقیه روزا درست کردم!!!
ناهارمو که خوردم,اومدم تو اتاق دیدم عین بازار شام میمونه! گفتم مرتب کنم؟ مرتب نکنم؟بر خلاف بقیه روزا گفتم میکنم!!!
عصر که رفتم باشگاه دیدم چقدر حس خوبی دارم,با اینکه همون زمانها مثل بقیه روزا گذشته ولی چند تا بر خلاف روزای قبل مفید داشتم,حتی خیلی کوچیک!!
چقدر تو روحیم تاثیر داشت. همین بر خلاف عمل کردن مفیدو توصیه میکنم شما هم امتحان کنین!
شب که اومدم خونه,تو تختم دراز کشیدم,گفتم بخوابم؟نخوابم؟ بعد ندای درونیم گفت: اَه خفه شو دیگه :-D بگیر بکپ! اینو دیگه نباید بر خلااف روزای قبلیت انجام بدی! بی جنبه!! :-))
خلاصه خوابیدم دیگه  :-D

۱۳۹۱ اسفند ۲۰, یکشنبه

من یک پسر هستم!

اول از همه سلام به همه ی شما که وبلاگ مینویسین یا وبلاگ منو دارین میخونین
اومدم اینجا وبلاگ بنویسم تا شاید بتونم درد و دل ها یا حرفایی که با هیچ کس نمیشه گفت رو به شما بگم.
میدونم احتمالا خیلی از شما هم همینجوری هستین.

من یه پسرم مثل برادرم
من یه پسرم مثل همه
من یه پسرم مثل تو!
من یه پسرم مثل همه راه میرم
مثل همه دوتا گوش دارم  دوتا پا دوتا دست یه بینی!
مثل همه غذا میخورم
مثل همه لباس میپوشم
مثل همه درس میخونم
مثل همه آهنگ گوش میدم
مثل همه ورزش میکنم
مثل همه ناراحت میشم
مثل همه خوشحال میشم

ولی

مثل همه عاشق نمیشم...

منم یه پسرم مثل همه